سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرا با عصمت تأیید فرما و زبانم را به حکمت بگشای . [امام زین العابدین علیه السلام ـ در دعای استغفار ـ]

کلبه دلتنگی مشکی پوش

 

 

نمیدانم عاشق شدن کار درستی است یانه؟

نمیدانم دل بستن به کسی که هرگز ندیدیش کار درستی است یا نه؟

نمیدانم مجنون یک صدا شدن کار درستی است یا نه؟

نمیدانم آیا ندانستن کار درستی است یا نه؟

 

من عاشق یک صدا  عاشق یک عکس شدم و حالا مجنونی هستم بدوت عکس و بدون صدا

 

عاشقی واژه ای غریب است برای من عاشق

میدانی کی واژه ی عاشقی برای یک عاشق  غریبه و ناشناخته است؟

 

موقعی که آن عاشق دل شکسته باشد.موقعی که عاشق از معشوق بی خبر باشد.

موقعی که عاشق دل تنگ باشد.

آری مهتا جان من عشق تو منی که مجنون تو بودم حال از تو بی خبر دل تنگ

خسته از همه چیز و همه کس

اومی بشکنی بشکن اما چرا قلب من را شکستی  مگه از من بدتر در این جهان پهناور نبود

اومدی سر کار بذاری مگه از من بیکارتر د این دنیا نبود

 

حال خودتو راحت بکن و حرف آخر را بزن

اومدی بشکنی بشکن  مگه از من ساده چی مونده

تو هم از یکی دیگه سوختی میخواهی تلافی بر من بکنی

آسمون سینه ما خیلی وقته بی ستاره هست

بیا دل ما پاره پاره است تو تکه ای از دل ما را بردار و برو

دل ما خیلی وقته که از گناه دیگران مرد

همینی هم که باقی مونده تو بشکن

 

حال در آخر میگویم       دوستت دارم




مشکی پوش ::: یکشنبه 85/5/15::: ساعت 10:45 عصر


عاشقی خسته با دلی شکسته با قدمهای آهسته در کوچه ای تاریک راه میرود.

 

این عاشق خسته دل شکسته نمیداند به کجا رهسپار است و مقصدش کجاست؟

 

او فقط میخواهد به جایی رود که در آنجا دل شکسته اش ترمیم شود.

 

چشمان خیس گریه نکرده او چیزی را در این کوچه تاریک با چراغهای روشن نمی

 

بینند.پس این تاریکی از کجاست؟

 

گوشهایش فقط صدای وزغهایی را میشنوند که در مرداب آن سوی دیوار کوچه دارند

 

آواز میخوانند.به خود میگوید دل اینها به چه خوش است؟

 

اما او نمیداند که این وزغهای آوازخوان دارند آوازی در غم دل شکسته او میخوانند؟

 

در جلویش سنگ هایی است که خرد خرد شده اند.پاهای برهنه او به روی این سنگها

 

میرود.دردی را احساس میکند اما این درد ها برای او دردی نیستند.

 

او بازم نمیداند که این سنگها در غم دل شکسته او خرد خرد شده اند.

 

عاشق خسته شده از دوری،خودش نیز نمیداند که به کجا رهسپار است و او فقط تابع دلش است.

 

دلی که روزی او را خجسته کرد، روزی او را خسته کرد.

 

ناگهان آسمان رعدی میزند و قطره های باران همانند  اشک از گونه های ا جاری میشوند.

 

برگهای درختان کوچه نیز همانند شلاقی بر شانه او میخورند.

 

اما این قطره ها و برگ ها دلشون برای او میسوزد.

 

عاشق خسته به زیر درختی میرسد و بر سر تکه سنگی مستطیلی مینشیند.

 

صدای وزغها بلندتر،سنگها خرد تر میشوند،باران شدیدتر،برگها در هم میپیچند.

 

میدانی چرا؟

 

چون عاشق خسته دل شکسته ،دارد گریه میکند،مگر این سنگ مستطیلی چیست؟

 

آیا شما میدانید؟

                                        مهتا جان دوستت دارم




مشکی پوش ::: جمعه 85/4/23::: ساعت 5:17 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :5532
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مشکی پوش
ما به هرحال می پریم بی چشم و دل بی پروبال ما به مشکی دلخوشیم دورنگی ها رو بی خیال
 
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<